با این 7 راهکار ترس از پرواز را درمان کنیم
علائم ترس از پرواز که قبل تیک آف بروز میکنند

تا حالا درباره دلیل اصلی ترس از پروازتان پرسیدهاید؟
دلایل متعددی برای ترس از پرواز وجود دارد که هر فرد باید نسبت به آن برای درمان هوشیار باشد. اول باید ریشه این ترس را پیدا کنیم و بعد برای بهتر شدن وضعیت قدم برداریم. ایروفوبیا یا ترس از پرواز چیزی شایع بین 40 درصد از مرم جهان است. این موضوع باعث میشود که استرس بالایی را در حین پرواز با هواپیما تجربه کنیم. اتفاقات کودکی و گذشته، اختلالات شخصیتی ذاتی، تروماهای شدید روحی و ژنتیک گاهی دلیل اصلی و در برخی مواقع بر هراس سفر با هواپیما اثر میگذارند. در ادامه مطلب با 7 راهکار درمان ایروفوبیا همراه مهراب گشت باشید.
ترس از ارتفاع با ترس از پرواز متفاوت است. در حالت اول فرد از هر گونه قرار گرفتن در نقاط بلند دچار تکانش شدید ذهنی و جسمی میشود؛ در حالیکه ایروفوبیا با واقع شدن در شرایطی که در وسایل نقلیه هوایی مثل هواپیما یا هلی کوپتر اتفاق میافتد.
تیم علمی مهراب گشت7 راهکار درمان ایروفوبیا کدامند؟ ( تحقق رویایی سفر به آنطرف مرز)

چرا ترس از پرواز با هواپیما را کنترل کنیم؟ (چون میخوایم بریم خارج)
با دیدن تصاویر سواحل بالی و مارماریس هوش از سرتان میرود! همه چیز برای رزرو یک تور مسافرتی فراهم است؛ ولی من از پرواز با هواپیما سکته میکنم. چاره چیست؟ یک عمر در حسرت بمانیم در صورتی که این مشک درمان خودش را دارد و با تمرین ذهنی برطرف میشود. جدا از این بسیاری از فرصتهای کاری و زندگی را بابت ایروفوبیا از دست خواهیم داد. پس عاقل باشیم و با ترسهایمان سر یک میز شام بخوریم.
همه چیز اوکی شد! ( ترس برطرف شد؛ بلیط هواپیما رو از کجا بگیرم؟)
این لحظه شیرین است! تصمیم گرفتیم متفاوت از دیوار منع کننده حواسمان حرکت کنیم و موفق شدیم. کار به جایی رسیده و آنقدر شهامت داریم که بلیط آنلاین هوایپما به مقصد کیش با مدت پرواز یک ساعت و 45 دقیقه را رزرو کرده و با قلبی همچنان با تپش تند و سنگین اما روحی مصمم روی صندلی کنار پنجره مینشینیم. ترس ظریفی هنوز در ما هست، اما بدنمان نمیلرزد و عرق نکردهایم.

دیدم چطور بالای ابرها جانم پر پر اما صورتم لبخند میزند!
داستان واقعی ترس از پرواز من اینگونه پایان یافت! سالها این دست و آن دست میکردم تا از شر این حال بد خلاص شوم! ترس از سفر با هواپیما را میگویم. به پیشنهاد یکی از دوستان با یک متخصص مدیتیشن آشنا شدم. مدتی روی موضوع ذهن آگاهی و لمس لحظه حال تمرکز داشتم. البته که همه چیز طبق برنامه پیش میرفت. هر چه بیشتر لمس لحظه را داشتم ترس از پروازم آن بالا بالاها اوج میگرفت. قرار شد یواش یواش به موقعیت واقعی نزدیک شویم. اول با مدل برداری از پرواز با چشمان بسته، صدای تیک آف و بستن گوشها شروع کردیم. ضربان قلبم شدت گرفت! حالم بدتر شد و به منتورم گفتم که اصلا بی خیال! تاکید بر این داشت که الان وقتشه خودتو ببری بالا. درست مثل وقتی که عضلاتت موقع وزنه زدن درد میگیرد نباید رها کنی. گوشم خریدار نبود. مدتی گذشت. در ذهنم چیزی سرجایش نبود و معلق به هر طرفی برخورد میکرد. به الیکا (منتورم) پیام دادم. با من اتمام حجت کرد که اگر بخواهم نیمه کاره رها کنم اسمم را دیگر نمیآورد. قول دادم. تمرینات در مقیاس پیچیدهتری جلو رفت. هرازگاهی که به عقب نگاهی میانداختم؛ و حجم مسیر طی شده را میدیدم فکر انحراف به هر طرف از ذهنم میپرید. یک روز صبح مهر تایید خرید بلیط هواپیما را از منتورم گرفتم. دو عدد بلیط رفت و برگشت اصفهان که خیلی هم رو هوا نباشیم! هم فال بود هم تماشا! اما در نوع خودش برای من بسیار ترسناک... دستم به خرید بلیط نمیرفت. الیکا طوری هولم داد که انگار تانک دارد این کار را میکند. روز پرواز رسید! نیروی مسخره و قدرتمندی در من میگفت که آخرین لحظات زندگیت را خوب به خاطر بسپار. پلکان هواپیما را با پاهایی که تقریبا جان نداشت بالا رفتم. در گوش الیکا گفتم: برگردیم؟! فقط به من نگاهی کرد و بعد به آسمان؛ دستم را فشرد و گفت اول خدا و بعد من در کنارتم! صندلی من در ردیف وسط بود. منتورم کنار پنجره بود. چشمانم فقط بسته بودم و تنفس شکمی و عمیق داشتم. الان وقت اجرا دانستهها و تمریناتم بود.
همنشینی با فرشتگان بر فراز ابرهای آسمان اصفهان
تیک آف و دلی که در حال کنده شدن از روی زمین بود! تکان شدیدی داشت؛ همه عادی بودند جز من که انگار نسخه سوره الرحمن را برایم پیچیده بودند! عرق سرد، بدن بیحس، زبان سنگین و یک چیزی بین بیهوشی و هوشیاری! پرتو آفتاب را روی صورتم حس میکردم اما نمیتوانستم سخنی بگویم. من عاشق آفتاب و آسمان بودم و جرات گشودن چشمانم را نداشتم! همراهم را با فشردن دستش قانع کردم که حالم خوب است؛ اما در واقع من جسم بیجانی بودم که فقط میتوانست لذت و ترس را توامان تجربه کند. بعد از 10 دقیقه آرام آرام اجازه باز کردن پلکهایم توسط مغز صادر شد. هوای صیقل خورده آفتابی، آبی بیکران آسمان، بالهای هواپیما که خرده ابرها را خط میزد؛ و نوزادی مثل من که تازه رسیده به جهان آسمان! هر چقدر خواستم هورمون کوتیزول و آدرنالین ترشح کنم نشد! چیزی برای ترس وجود نداشت! همه چیز آرام بود من جمله ضربان قلبم. با منتورم کمی حرف زدم. شرایط را برایم توصیف کرد؛ اینکه هواپیما بال انسان برای تجربه آسمان است. حقیقتی که مرا به جلو میراند؛ رابطهم با قلمرو بالای سرمان بود.